-
ماجرای خواستگاری رفتن خر
شنبه 24 مرداد 1394 02:36
خری آمد به سوی مادر خویش******** بگفت مادر چرا رنجم دهی بیش برو امشب برایم خواستگاری اگر تو بچه ات را دوست داری ****** خر مادر بگفتا : ای پسر جان …. تورا من دوست دارم بهتر از جان******** ز بین این همه خرهای خوشگل یکی را کن نشان چون نیست مشگل***** خرک از شادمانی جفتکی زد کمی عرعر نمودو پشتکی زد****** بگفت : مادر به...
-
داستانک جوجه عقاب اثر گابریل گارسیا مارکز
چهارشنبه 31 تیر 1394 16:47
کوه بلندی بود که لانه عقابی با چهار تخم، بر بلندای آن قرار داشت. یک روز زلزله ای کوه را به لرزه در آورد و باعث شد که یکی از تخم ها از دامنه کوه به پایین بلغزد. بر حسب اتفاق آن تخم به مزرعه ای رسید که پر از مرغ و خروس بود. مرغ و خروس ها می دانستند که باید از این تخم مراقبت کنند و بالاخره هم مرغ پیری داوطلب شد تا روی آن...
-
خلاصه شعری که پروین برای سنگ مزار خود سروده است:
یکشنبه 21 تیر 1394 10:57
این که خاک سیهش بالین است اختر چرخ ادب پروین است گر چه جز تلخی از ایام ندید هر چه خواهی سخنش شیرین است صاحب آن همه گفتار امروز سائل فاتحه و یاسین است آدمی هر چه توانگر باشد چون بدین نقطه رسد مسکین است منبع: jomalatziba.blogfa.com
-
شعر پروین اعتصامی: عدسی وقت پختن، از ماشی
یکشنبه 21 تیر 1394 07:55
عدسی وقت پختن، از ماشی روی پیچید و گفت این چه کسی است ماش خندید و گفت غره مشو زانکه چون من فزون و چون تو بسی است هر چه را میپزند، خواهد پخت چه تفاوت که ماش یا عدسی است جز تو در دیگ، هر چه ریختهاند تو گمان میکنی که خار و خسی است ... منبع: jomalatziba.blogfa.com
-
شعر پروین اعتصامی: ای خوشا خاطر ز نور علم مشحون داشتن
یکشنبه 21 تیر 1394 04:12
ای خوشا خاطر ز نور علم مشحون داشتن تیرگیها را ازین اقلیم بیرون داشتن همچو موسی بودن از نور تجلی تابناک گفتگوها با خدا در کوه و هامون داشتن پاک کردن خویش را ز آلودگیهای زمین خانه چون خورشید در اقطار گردون داشتن عقل را بازارگان کردن ببازار وجود نفس را بردن برین بازار و مغبون داشتن بی حضور کیمیا، از هر مسی زر ساختن بی...
-
شعر پروین اعتصامی: روز بگذشته خیالست که از نو آید
شنبه 20 تیر 1394 22:46
روز بگذشته خیالست که از نو آید فرصت رفته محالست که از سر گردد کشتزار دل تو کوش که تا سبز شود پیش از آن کاین رخ گلنار معصفر گردد زندگی جز نفسی نیست، غنیمت شمرش نیست امید که همواره نفس بر گردد... منبع: jomalatziba.blogfa.com
-
شعر پروین اعتصامی: وقت گذشته را نتوانی خرید باز
شنبه 20 تیر 1394 17:29
وقت گذشته را نتوانی خرید باز مفروش خیره کاین گهر پاک بی بهاست گر زنده ای و مرده نه ای کار جان گزین تن پروری چه سود چو جان تو ناشتاست تو مردمی و دولت مردم فضیلت است تنها وظیفه تو همی نیست خواب و خاست زان راه باز گرد که از رهروان تهیست زان آدمی بترس که با دیو آشناست منبع: jomalatziba.blogfa.com
-
شعر پروین اعتصامی: در دست بانوئی به نخی گفت سوزنی
شنبه 20 تیر 1394 11:27
در دست بانوئی به نخی گفت سوزنی کای هرزه گرد بی سر و بی پا چه میکنی ما میرویم تا که بدوزیم پاره ای هر جا که می رسیم تو با ما چه میکنی خندید نخ که ما همه جا با تو همرهیم بنگر به روز تجربه تنها چی میکنی منبع: jomalatziba.blogfa.com
-
شعر پروین اعتصامی: تا به کی جان کندن اندر آفتاب؟ ای رنجبر!
شنبه 20 تیر 1394 07:26
تا به کی جان کندن اندر آفتاب؟ ای رنجبر! ریختن از بهر نان از چهره آب، ای رنجبر! زین همه خواری که بینی زآفتاب و خاک و باد چیست مزدت جز نکوهش با عتاب؟ ای رنجبر! از حقوق پایمال خویشتن کن پرسشی چند میترسی ز هر خان و جناب؟ ای رنجبر! جمله آنان را که چون زالو مکندت، خون بریز وندر آن خون دست و پایی کن خضاب، ای رنجبر! دیو آز...
-
شعر پروین اعتصامی: نگردد پخته کس با فکر خامی
شنبه 20 تیر 1394 04:24
نگردد پخته کس با فکر خامی نپوید راه هستی را به گامی تر توش هنر میباید اندوخت حدیث زندگی میباید آموخت ببید هر دو پا محکم نهادن از آن پس، فکر بر پای ایستادن پردن بی پر تدبیر، مستی است جهان را گه بلندی، گاه پستی است منبع: jomalatziba.blogfa.com
-
شعر پروین اعتصامی: شنیده اید که آسایش بزرگان چیست
جمعه 19 تیر 1394 22:21
شنیده اید که آسایش بزرگان چیست برای خاطر بیچارگان نیاسودن به کاخ دهر که آلایش است بنیادش مقیم گشتن و دامان خون نیالودن همی ز عادت و کردار زشت کم کردن هماره بر صفت و خوی نیک افزودن ز بهر بیهده، از راستی بری نشدن برای خدمت تن روح را نفرسودن رهی که گمرهیش در پی است نسپردن دری که فتنه اش اندر پس است نگشودن منبع:...
-
شعر زیبا از پروین اعتصامی
جمعه 19 تیر 1394 19:21
روزی گذشت پادشهی از گذرگهی فریاد شوق بر سر هر کوی و بام خاست پرسید زان میانه یکی کودک یتیم: کاین تابناک چیست که بر تاج پادشاست؟ آن یک جواب داد: چه دانیم ما که چیست؟ پیداست آنقدر که متاعی گرانبهاست نزدیک رفت پیرزنی گوژپشت و گفت: این اشک دیده من و خون دل شماست ما را به رخت و چوب شبانی فریفته است این گرگ سالهاست که با...
-
داستان آموزنده “شکست غیر ممکن”
سهشنبه 16 تیر 1394 20:23
مدرسهی کوچک روستایی بود که بهوسیلهی بخاری زغالی قدیمی، گرم میشد. پسرکی موظف بود هر روز زودتر از همه به مدرسه بیاید و بخاری را روشن کند تا قبل از ورود معلم و همکلاسیهایش، کلاس گرم شود. روزی، وقتی شاگردان وارد محوطهی مدرسه شدند، دیدند مدرسه در میان شعلههای آتش میسوزد. آنان بدن نیمه بیهوش همکلاسی خود را که...
-
داستانی از سقراط
سهشنبه 16 تیر 1394 20:22
هر زمان شایعه ای روشنیدید و یا خواستید شایعه ای را تکرار کنید این فلسفه را در ذهن خود داشته باشید: در یونان باستان سقراط به دلیل خرد و درایت فراوانش مورد ستایش بود. روزی فیلسوف بزرگی که از آشنایان سقراط بود، با هیجان نزد او آمد و گفت : سقراط میدانی راجع به یکی ازشاگردانت چه شنیده ام؟ سقراط پاسخ داد: لحظه ای صبر کن....
-
جمله زیبا از حسین پناهی
سهشنبه 16 تیر 1394 15:02
-
شعر ابله از حسین پناهی
یکشنبه 14 تیر 1394 01:25
سنگ اندیشه به افلاک مزن دیوانه چونکه انسانی و از تیره سرتاسانی زهره گوید که شعور همه آفاقی تو مور داند که تو بر حافظه اش حیرانی در ره عشق دهی هم سر و هم سامان را چون به معشوقه رسی بی سر و بی سامانی راز در دیده نهان داری و باز از پی راز کشتی دیده به طوفان خطر میرانی مست از هندسه ی روشن خویشی مستی پشت در آینه در آینه...
-
جاودانگی عشق از حسین پناهی
یکشنبه 14 تیر 1394 01:22
به آتش نگاهش اعتماد نکن ! لمس نکن ! به جهتی بگریز که بادها خالی از عطر اویند، به سرزمینی بی رنگ ! بی بو و ساکت آری، بگریز و پشت ابدیت مرگ پنهان شو ! اگر خواستار جاودانگی عشقی