اشعار و جمله های زیبا

اشعار و جمله های زیبا جملات بزرگان جملات و اشعار ناب جملات آموزنده

اشعار و جمله های زیبا

اشعار و جمله های زیبا جملات بزرگان جملات و اشعار ناب جملات آموزنده

شعر زیبا از پروین اعتصامی

روزی گذشت پادشهی از گذرگهی
فریاد شوق بر سر هر کوی و بام خاست
پرسید زان میانه یکی کودک یتیم:
کاین تابناک چیست که بر تاج پادشاست؟
آن یک جواب داد: چه دانیم ما که چیست؟
پیداست آنقدر که متاعی گرانبهاست
نزدیک رفت پیرزنی گوژپشت و گفت:
این اشک دیده من و خون دل شماست
ما را به رخت و چوب شبانی فریفته است

این گرگ سالهاست که با گله آشناست


منبع: jomalatziba.blogfa.com

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد